معنی روش و سنت

حل جدول

روش و سنت

سیره


سنت

طریقه و روش، پول خرد آمریکا


سیره و روش

سنت

لغت نامه دهخدا

سنت

سنت. [س ِ] (اِ) یک قسمت از صد قسمت واحد پول امریکا، و صد سنت برابر یک دلار است.

سنت. [س ُن ْ ن َ] (ع اِ) راه و روش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقه. قانون. روش. (منتهی الارب). آیین. رسم. نهاد. ج، سنن: غزوی کنیم بر جانب هندوستان دور دست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). و سنتی از عدل میان ملوک نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). سنت پدر یمین الدوله و الدین در این باب نگاه باید داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377).
ره راست آنرا شناس از جهان
که بر سنت احمد مصطفی است.
ناصرخسرو.
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ.
ناصرخسرو.
گر ترا یاران زهاد و بزرگانند
چون تو بر سیرت و بر سنت دیوانی.
ناصرخسرو.
و میخواهد تا بیمارپرستی در میان امت تو سنتی گردد. (قصص الانبیاء).
بدو سنت شده روشن بدو ملت شده تازه
بدو دولت شده عالی بدو ملکت شده والا.
مسعودسعد.
چو من بسنت در طاعت تو دارم تن
فضایل تو بمن بر فریضه کرد ثنا.
مسعودسعد.
کآنکه رست از رسم و آئین گوید او را سنتش
کای قفس بشکسته اینک شاخ طوبی مرحبا.
سنائی.
شکستن سپه و دستگیر کردن خصم
نهاد و رسم و ره و سنت و شعار تو باد.
سوزنی.
سنت شاعرنوازی پادشاه دین نهاد
ای همه شاهان دنیا مر غلامش را غلام.
سوزنی.
سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن.
خاقانی.
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی.
بر این لازم آمد بموجب شریعت و فتوت و سنت مروت بدفع آن کوشیدن. (سندبادنامه ص 323).
تا با تو بسنت نظامی
سلطان جهان کند غلامی.
نظامی.
هرکه بنهد سنت بد ای فتی
تا درافتد بعد او خلق از عمی.
مولوی.
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی.
مولوی.
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند.
مولوی.
این است جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی.
سعدی.
|| احکام و امر و نهی خدای تعالی. (آنندراج) (منتهی الارب). فرض. فریضه. واجب. لازم. احکام دین. راه دین. شریعت:
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید.
خاقانی.
|| فرموده ٔ رسول (ص) و کرده ٔ او. فرموده ٔ رسول و کرده ٔ او بطریق جواز، ضد بدعت. ج، سنن. سنت سه گونه است: قول، فعل و اقرار. قول، هرچه از گفته ٔ پیغامبر صلوات اﷲ علیه روایت شده است. فعل، آنچه از کردار آن حضرت روایت شده است. اقرار، آنچه روایت شده که اعمالی را قوم کرده اند و رسول صلوات اﷲ علیه بر آنان نگرفته و انکار نفرموده است. (مفاتیح). رجوع به سنه شود. (اصطلاح فقه) آنچه پیغمبر و صحابه برآن عمل کرده باشند و امری که حضرت پیغمبر صلوات اﷲ علیه آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (آنندراج). (اصطلاح فقه) آنچه آن حضرت و ائمه هدی صلوات اﷲ علیهم بر آن عمل کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشد. (ناظم الاطباء). (اصطلاح فقه) آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند و امری که پیغمبر (ص) آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (غیاث اللغات). عبارت است از آنچه از رسول اﷲ (ص) صادر شده باشد از افعال و اقوال بیواسطه ٔ وحی. آنچه در حضرت او واقع شده باشد و او مقرر داشته و نهی نفرموده. (از نفایس الفنون).
- اهل سنت، مقابل شیعه. چاریاری. اهل جماعت:
گوید درست گردید کاین رافضی است بی شک
زیرا که اهل سنت نکند نماز چندین.
ناصرخسرو.
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید.
خاقانی.
استاد ابوبکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود... در این باب موافقت رای سلطان نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 399). از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- علمای سنت و جماعت، علمای عامه.
- مذهب سنت و جماعت، صاحب بیان الادیان گوید: مذهب سنت و جماعت بدو فرقه شوند: اصحاب حدیث و اصحاب رأی.
|| (اصطلاح علم حدیث). رجوع به حدیث و قسم اول نفایس الفنون ص 128 شود. || دستور. قانون گزاری. سنه اﷲ التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنه اﷲ تبدیلا. (قرآن 23/48). || مستحب. مقابل فریضه: [یعقوب لیث] اندر شبانه روز صد و هفتاد رکعت نماز زیادت کردی از فرض و سنت. (تاریخ سیستان). سلام سنت است و جواب آن واجب. (جامع التمثیل). شیخ رضا داد، بحکم آنکه اجابت دعوت سنت است. (گلستان چ یوسفی ص 126).
|| ختنه. (ناظم الاطباء): طوی عظیم ترتیب یافته و سنت شاهزاده در آن ایام بفعل آمده. (تاریخ شاهی ص 313). || خوی. طبیعت. عادت. (آنندراج) (منتهی الارب). عادت. خوی. (ناظم الاطباء). سیرت. نهاد:
بر این نهاد نبوده ست حال و سنت کس
جهانیان همه زین آگهند پیر و جوان.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 254).
که نگردد سنت ما از رشد
نیک نیکی را بود بد راست بد.
مولوی.
|| خرمایی است بمدینه. (آنندراج). خرمایی است. (منتهی الارب). نوعی است از خرما در مدینه. (مهذب الاسماء). || عذاب. (آنندراج) (منتهی الارب). || روی. رخساره. (آنندراج). روی. رخساره. (منتهی الارب). صورت. روی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || دائره روی. || پیشانی و هر دو جانب پیشانی. (آنندراج) (منتهی الارب).

سنت. [] (اِ) اسم هندی زنجبیل است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

سنت. [س َ ن ِ] (ع ص) مرد کم خیر. ج، سنتون. (آنندراج) (منتهی الارب). || سال قحط. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء).

سنت. [س ُن ْ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی. دارای 551تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جوراب بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


روش

روش. [رَ وِ] (اِمص) طرز. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقه. (آنندراج). قاعده و قانون. (برهان) (ناظم الاطباء). راه. هنجار. شیوه. اسلوب. وَتیرَه. نَسَق. منوال. سبک. طریق. گونه. سنت. نَمَط. رسم و آیین. نهج. قاعده:
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش.
فردوسی.
تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان.
فردوسی.
بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری. (انیس الطالبین ص 12).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است.
خاقانی.
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین.
خاقانی.
در روش مدح تو خاطر خاقانی است
موی معانی شکاف روی معالی نگار.
خاقانی.
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
نظامی.
وزآن بیمایگان را مایه بخشیم
روان را زین روش پیرایه بخشیم.
نظامی (خسرو و شیرین ص 431).
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی.
حافظ.
تو بندگی چوگدایان بشرطمزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.
حافظ.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست.
جامی.
- روش احمد داشتن، پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن. (ناظم الاطباء).
- نیکوروش، آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد:
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقض تو گفتن نیابد مجال.
سعدی.
|| راه رفتن. (برهان). حرکت و آمدوشد. (ناظم الاطباء). رفتار. مَشْی. رفتن. علم رفتن:
که هرچیز کو آفرید از بوش
بدان سو کشد بندگان را روش.
فردوسی.
هرآن چیز کو خواست اندر بوش
به آن است چرخ روان را روش.
فردوسی.
همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور پیشتر ز ظلام.
فرخی.
روش دارد ستاره بآسمان بر
همیدون مهر دارد تن بجان بر.
(ویس و رامین).
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست.
خاقانی.
نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر.
نظامی.
کاین روش از راه قضا دور دار
چون تو قضا را بجوی صدهزار.
نظامی.
پای طلب از روش فروماند
می بینم و چاره نیست الاک.
سعدی.
من آدمی بچنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت.
سعدی.
مکن اندر روش قدمها سست
تا بیاری سبوز آب درست.
اوحدی.
زاغی روش کبک دری می آموخت
آن دست نداد و راه خود رفت ز دست.
؟ (از امثال و حکم).
- شکم روش، اسهال. (ناظم الاطباء).
|| خرامیدن و درگذشتن. (از برهان قاطع). طرز و رسم خرامیدن. (ناظم الاطباء):
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش.
سعدی.
در این روش که تویی پیش هرکه بازآیی
گرش به تیغ زنی روی باز پس نکند.
سعدی.
|| سبقت گرفتن. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || قضا. (یادداشت مؤلف):
نگردد به کام تو هرگز روش
روش دیگر و تو بدیگر منش.
ابوشکور.
|| مثل و مانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). || (اِ) راهرو میان باغ. (برهان قاطع) (از آنندراج). خیابان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). معبر. (ناظم الاطباء):
چمنهای آنرا ز نزهت ریاحین
روشهای آنرا ز خوبی صنوبر.
ازرقی (از آنندراج).

روش. [رَ / رُو] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد.

فرهنگ فارسی آزاد

سنت

سُنَّت، سیرت- راه و روش- رَوِیَّه- رفتار- صورت- رخساره- خلق و طبیعت- طریقه- شریعت (جمع: سُنَن)

عربی به فارسی

سنت

درصد , یک صدم , سنت که معادل یک صدم دلا ر امریکایی است , سال , سنه , سال نجومی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سنت

آداب، آیین، رسم، رسوم، عرف، مذهب، راه، روش، سیره، ختنه، ختنه‌سوران، تسنن، سنی،
(متضاد) شیعه

فرهنگ عمید

سنت

روش، طریقه،
سیرت، سرشت، طبیعت،
شریعت،
(فقه) قول و فعل و تقریر پیغمبر اسلام، آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند،
نماز نافله،

فرهنگ معین

سنت

راه، روش، سیرت، آن چه که پیامبر و صحابه به آن عمل کرده باشند. [خوانش: (سُ نَّ) [ع. سنه] (اِ.)]

معادل ابجد

روش و سنت

1022

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری